شرح عبارت [الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ و الآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ]
آن وجود مباركى كه اول است، بى آنكه كه اوّلى پيش از او باشد و آخر است، بى آنكه آخرى پس از او باشد.
اوّل و آخر بودن خدا
لفظ اوّل و آخر در اين دعاى عظيم كه همچون دريايى موّاج است، از قرآن مجيد گرفته شده است.
﴿هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ﴾ «48»
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز داناست.
قرآن مجيد كه هر آيهاش، ظاهرى و باطنى دارد و هر بطنى داراى هفت بطن ديگر است «49»با تمام معانى و حقايق و مفاهيم آسمانى و ملكوتياش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ، يعنى قلب پاك و درياى بى ساحل دلِ پيامبر تجلّى كرد و به همان صورت و سيرت به دوازده امام معصوم منتقل شد كه در اين زمينه در دعاى چهل و دوم «صحيفه سجاديه» به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.
ائمّه طاهرين (عليهم السلام) كه جامع علوم الهى اوّلين و آخرين و واجد تمام كمالات انسانى و هر يك دريايى موّاج از علوم ملكوتى و ملكى بودند، با دعاها و روايات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسيّه خود به شرح و تفسير آيات كتاب برخاستند و مدرسهاى كامل و جامع كه در هر عصرى پاسخگوى نيازهاى دنيايى و آخرتى مردم باشد، از خود بجاى گذاشتند.
در سوره مباركه حديد كه مفاهيم آياتش اعجابانگيز و تكميل كننده نفس، روشنگر قلب و جلا دهنده روح و آبادكننده دنيا و آخرت انسان است، مىخوانيم:
﴿هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ﴾ «50»
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز داناست.
در توضيح كلمه اوّل و آخر، نتيجه و محصولى از آيات قرآن و دعاها وروايات و مباحث ارزنده حكماى بزرگ الهى و بيداران راه حقّ و عاشقان حضرت محبوب را در اختيار مىگذارم، باشد كه از اين رهگذر بر نور معرفت ما و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.
قبلًا بايد دو مسأله زمان و مكان را در توجّه به جناب او، از ذهن پاك خود خالى كنيد؛ زيرا:
زمان، پديدهاى است كه همراه با اوّلين مخلوق ظهور كرده و چيزى جز حركت قوّه به فعل و تبديل واقعيّتى به واقعيّت برتر و امتدادى كه داراى غايت و نهايت است نيست و اين حركت و امتداد، در پيشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.
و مكان عبارت است از جا و ظرف كه تمام عناصر در آن جاى گرفته يا از آن جا به جا مىشوند. و اين دو كلمه مباركه از اين دو حيثيّت خارج است؛ زيرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چيزى است.
اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسما و صفات، دلالت بر ذات دارند؛ ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال است و در حقيقت صفاتى كه عين ذات است؛ چرا كه در آنجا ذات همراه با صفات نيست؛ صفت همان ذات و ذات همان صفت است. اين همه سخن براى باز شدن گل معرفت و نزديك كردن حقيقت به ذهن است كه گفتهاند: «كه در وحدت، دوئى عين ضلال است.»
وصف هر شيئى غير از وصف ديگر اوست، مثلًا صفت علم در عالم يا صفت قدرت يا عدالت يا كرامت در همان شخص با يكديگر متفاوت است، امّا در آن پيشگاه مبارك، جز وحدت حقّه حقيقيه چيز ديگرى نيست، به قول بزرگترين عارف خانه خلقت بعداز پيامبر (صلى الله عليه و آله)، يعنى على (عليه السلام):
وَكَمالُ الْإخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ. «51»
و كمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زايد بر ذات از اوست.
و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات كه با موصوف خود تركّب دارند نيست كه صفت چيزى و موصوف چيز ديگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، عليم و حكيم و سميع و بصير و شاهد و خالق و رازق و… است و اين همه همان حقيقت حقّه واحد است.
«نفى الصفات عنه» به اين معنى است كه: آن ذات مقدّس را چيزى و صفاتش را چيز ديگر ندانيد كه آن جا تركيبى از موصوف و صفت نيست، بلكه ذات بسيط و هستى بى قيد و شرط و نور بى نهايت در بى نهايت است و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض برذات.
اوّل است نه اوّلى كه ما فرض مىكنيم، آخر است نه آخرى كه ما تصوّر مىنماييم. اين اوّليّت و آخريّت هيچ ارتباطى به زمان و مكان و ساير مسائل و برنامههايى كه در رابطه با موجودات است ندارد.
اوّل است، يعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است. و آخر است، يعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى كه اوّلى است ازلى و آخرى است سرمدى؛ نه اوّلى كه مسبوق به مبدئى باشد و نه آخرى كه متّصل به پايانى!
به قول حضرت صادق (عليه السلام) در جواب كسى كه معناى آيه شريفه ﴿هُوَ الْأوَّلُ والْآخِرُ﴾ «52» را از آن منبع فيض پرسيد:
الأوَّلُ لا عَنْ أوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ وآخِرٌ لا عَنْ نِهايَةٍ كَما يُعْقَلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقينَ، وَلكِنْ قديمٌ أوَّلٌ و آخِرٌ لَمْ يَزَلْ و لايَزالُ بِلا بَدْءٍ وَلا نِهايَةٍ، لا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ، و لايَحُولُ مِنْ حالٍ إلى حالٍ، خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ. «53»
اوّل است نه از اوّلى قبل از خود و نه از مبتدايى پيش از وجودش و آخر است نه از منتهايى، چنانكه درباره مخلوفات فرض مىشود، بدون مبدأ و منتها ازلًا وابداً اوّل و آخر است، جايى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آن جا نيست؛ وجود مقدّسش آفريننده هر چيزى است.
رسول الهى به پيشگاهش عرضه مىداشت:
اللّهُمَّ أنْتَ الْأوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْءٌ، وَأنْتَ الْآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْءٌ. «54»
بار پروردگارا! تو اوّلى هستى كه قبل از تو چيزى نيست و آخرى هستى كه بعد از تو چيزى وجود ندارد.
مولاى عارفان و مؤمنان فرمود:
لَيْسَ لِاوَّلِيَّتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لِأزَلِيَّتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الْأوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقى بِلإ أجَلٍ. «55»
براى اوّليت آن ذات مقدّس ابتدايى نيست و براى ازليّت آن جناب پايانى نمىباشد، اوّلى است كه همواره بوده و وجودى دائمى است كه انتها ندارد.
امام مجتبى (عليه السلام) مىفرمايد:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يَكُنْ لَهُ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلاآخِرٌ مُتَناهٍ. «56»
سپاس آن ذاتى را كه سرآغاز معلومى ندارد و وجودى را كه براى اوپايانى نيست. [بوده و خواهد بود].
عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند
گريه روز نما در شب تارى دارند
آب حيوان ببر اى خضر كه ارباب نياز
چشم امّيد به فتراك سوارى دارند
ره ارباب محبّت به فنا نزديك است
سوزنى در كف و در پا دو سه خارى دارند
جان حقير است مبر نام نثار اى محرم
تو همين گوى كه احباب، نثارى دارند
بنده خلوتيان دل خاكم كايشان
به شهيدان غمت قرب جوارى دارند
هر كه را مىنگرم سوخته يا مىسوزد
شمع و پروانه از اين بزم كنارى دارند
عرفى از صيدگه اهل نظر دور مشو
كه گهى گوشه چشمى به شكارى دارند
(عرفى شيرازى)
منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر استاد انصاریان
(48)- حديد (57): 3.
(49)- عوالى اللآلى: 4/ 107، حديث 159؛ إنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَبَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلى سَبْعَةِ أَبطُنٍ.
(50)- حديد (57): 3.
(51)- نهج البلاغه: خطبه 1.
(52)- حديد (57): 3.
(53)- بحار الأنوار: 4/ 182، باب 2، حديث 8؛ معانى الأخبار: 12،حديث 1.
(54)- بحار الأنوار: 90/ 317، باب 17؛ مكارم الأخلاق: 308.
(55)- نهج البلاغه: خطبه 162؛ بحار الأنوار: 74/ 308، باب 14، حديث11.
(56)- بحار الأنوار: 4/ 289، باب 4، حديث 20؛ التوحيد، شيخ صدوق:45، باب 2، حديث 5.
احادیث مرتبط
انه قال: اذا انعم الله على عبده نعمه، فيقول العبد: الحمدلله، فيقول الله تعالى: انظروا الى عبدى اعطيته ما لا قدر له، فاعطانى ما لا قيمه له.
(به هنگامى كه خداوند نعمتى را به بندهاش عنايت كند، و او در برابر آن نعمت بگويد «الحمدلله» خداوند مىفرمايد: بندهام را بنگريد، من به او شيئى كم ارزش دادم، ولى او در برابرش آنچه كه برايش قيمت معين نيست به من هديه كرد.)
تفسير الكبير، ج 1، ص 223
من قال: الحمد لله فقد ادى شكر كل نعمه لله عز و جل عليه.
(امام سجاد حضرت على بن الحسين (عليهماالسلام) فرمود: هر كس بگويد: الحمدلله، به حقيقت كه شكر تمام نعمتهاى حق را ادا كرده.)
بحارالانوار، ج 93، ص 209
لا اله الا الله نصف الميزان، و الحمد لله يملاه.
(رسول خدا فرمود: لا اله الا الله نيمى از ميزان عمل را كفايت مىكند، و الحمدلله آن را پر مىنمايد.)
بحارالانوار، ج 93، ص 209
لو ان الدنيا كلها لقمه واحده فاكلها العبد المسلم ثم قال: «الحمدلله» لكان قوله ذلك خيرا له من الدنيا و ما فيها.
(امام صادق از حضرت باقر از جابر بن عبدالله حكايت مىكند كه رسول خدا فرمود: اگر دنيا يك لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول كند و از پس آن بگويد: الحمدلله، اين گفتارش براى او از دنيا و آنچه در آن است بهتر است!!)
امالىطوسى، ج 2، ص 222
الاول لا عن اول قبله، و لا عن بدء سبقه و آخر لا عن نهايه كما يعقل من صفات المخلوقين، و لكن قديم اول و آخر لم يزل و لا يزال بلا بدء و لا نهايه، لا يقع عليه الحدوث، و لا يحول من حال الى حال، خالق كل شىء.
(اول است نه از اولى قبل از خود و نه از مبتدائى پيش از وجودش. و آخر است نه از منتهائى، چنانكه دربارهى مخلوقات فرض مىشود، بدون مبدا و منتها ازلا و ابدا اول و آخر است، جائى براى حوادث و تحول از حالى به حالى در آنجا نيست، وجود مقدسش آفرينندهى هر چيزى است.)
معانىالاخبار، ص 12