عبدالله بن زبیر (۱-۷۳ق)، از داعیهداران خلافت پس از مرگ معاویه که حکومت آل زبیر را در مکه پایهگذاری کرد. او فرزند زبیر بن عوام است و به علت سن کمش در زمان حیات پیامبر(ص) او را جزو صحابه صغار قرار میدهند. او نخستین مولود مهاجران در مدینه بود. شهرت ابن زبیر بیشتر به واسطه بیعت نکردن با یزید بن معاویه، ادعای خلافت و پناه بردنش به مکه است که منجر به حمله سپاه یزید به این شهر شد. ابن زبیر در ۶۴ق خود را خلیفه خواند و بسیاری از اهالی شام و حجاز از جمله مکه و مدینه با او بیعت کردند. یکی از بازسازیهای مشهور کعبه را به او نسبت میدهند. ابن زبیر از عوامل موثر در جنگ جمل بود و با امام علی علیه السلام جنگید؛ ولی پس از شکست اصحاب جمل، مشمول عفو عمومی امام علی علیه السلام شد. او در هفتاد و دو سالگی در مکه به دست سپاهیان شام به فرماندهی حجاج بن یوسف ثقفی کشته شد.
قیام
پس از مرگ معاویه، عبدالله بن زبیر از بیعت با یزید سرپیچید و مبارزاتی را علیه حکومت امویان راه انداخت. منابع تاریخنگاری درباره انگیزه قیام ابن زبیر نظریههایی ابراز داشتهاند؛ از جمله اینکه او در پی رسیدن به خلافت بود. بنابر برخی گزارشها، ابن زبیر وجود امام حسین علیه السلام را در حجاز مزاحم این آرزوی خود میدانست؛ زیرا مردم تا شخصیتی مانند امام حسین علیه السلام در حجاز بود، به ابن زبیر رو نمیآوردند و چون فهمید که امام حسین علیه السلام قصد کوفه دارد، او را تشویق به رفتن کرد.[1] ابن زبیر با پیامبر صلی الله علیه و آله و دو همسرش خدیجه و عایشه خویشاوندی نزدیکی داشت، پدرش از صحابه نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله بود و از برخی امتیازات دیگر مانند عضویت پدرش در شورای خلافت عمر برخوردار بود.[2] افزون بر این، او ادعا داشت که عثمان با او درباره خلافت پیمان بسته است. اینها همه باعث میگشت تا خود را به خلافت بیش از بنی امیه مستحق بداند.
معاویه پس از شهادت امام علی علیه السلام توانست از ابن زبیر با تهدید و تطمیع برای خویش بیعت بگیرد[3] و حتی او را در حمله به قسطنتنیه در کنار خود داشته باشد[4] ولی به جانشین خود یزید درباره احتمال تمرّد ابن زبیر از بیعت با او پس از مرگ خویش هشدار داد.[5] پس از مرگ معاویه، یزید به توصیه پدر، ابن زبیر برای بیعت زیر فشار گذاشت و جان او را تهدید کرد و ابن زبیر به مکه و خانه خدا پناه برد.[6] او از خود با لقب «عائذ البیت» (پناهنده به خانه خدا) یاد میکرد[7]که گویا اشاره به روایتی دارد که بنابر آن، شخصی از دست ستمکاران به کعبه پناه خواهد برد و عاقبت، دشمنان ستمگرش نابود خواهند شد.[8]
ابن زبیر در ابتدا خود را آماده بیعت با یزید نشان میداد و مدتی بدین گونه گذشت. پس از آن که خبر ماجرای کربلا به مکه رسید، او خطبهای آتشین ایراد کرد و گریست و به صورت تلویحی یزید را برای خلافت نالایق خواند.[9] سرانجام یزید به او دستور داد تا بیعت کند و غل و زنجیری از نقره فرستاد و از او خواست تا به نشانه فرمانبرداری آن را بر خود کند و نزد یزید برود ولی ابن زبیر نپذیرفت.[10] عمرو بن سعید، حاکم مکه و مدینه، به دستور یزید سپاه کوچکی را برای اجبار ابن زبیر به بیعت به مکه فرستاد ولی از سپاهی متشکل از هواداران زبیر شکست خورد.[11] فرمانده این سپاه که برادر ناتنی یزید بود[12] همراه گروهی به اسارت ابن زبیر درآمد و سپس در زندان کشته شد.[13] در این زمان، مکه عملا در دست ابن زبیر بود.[نیازمند منبع]شهر مدینه نیز به سبب واقعه کربلا و نیز ناشایستگی یزید برای خلافت، وضعیت ملتهب و به ابن زبیر تمایل داشت. عثمان بن محمد بن ابی سفیان، حاکم جوان مدینه، هیئتی از بزرگان و سرشناسان مدینه را پس از مناسک حج عازم شام کرد تا شاید با انعام و دلجویی از آنان توسط یزید، اوضاع مدینه سر و سامان یابد.[14] ولی این کار باعث شد تا ناشایستگی یزید بیش از پیش بر هیئت عیان شود. رفتار غیراسلامی یزید در برابر اعضای هیئت مدینه، ناراحتی و نارضایتی شدید آنان را در پی داشت و آنان پس از بازگشت به مدینه، آشکارا ناشایستگی او برای خلافت را بازگفتند و در پی آن، یزید نامه تندی خطاب به مردم مدینه نوشت.[15]
ابن زبیر، در خطبهای بر یزید تاخت و مسلمانان را تشویق کرد که او را از خلافت خلع کنند.[16] سپس به مردم مدینه نامه نوشت و از آنان درخواست تا با او به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند و مردم مدینه با عبدالله بن مُطیع عَدوی به نیابت از او بیعت کردند.[17]در پی آن، مردم عثمان بن محمد، حاکم یزید و گروهی از بنی امیه رااز شهر بیرون کردند.[18]
یزید لشکری به حجاز فرستاد تا ابن زبیر و هوادارنش را سرکوب کند و ابن زبیر را سخت تهدید کرد.[19] لشکر یزید نخست مدینه را محاصره کرد و از مردم خواست تا از یزید تبعیت کنند و برای سرکوب ابن زبیر با آن همراه شوند ولی مردم نپذیرفتند.[20] و در ۲۸ ذیحجه سال ۶۳ق. دو سپاه مردم مدینه و شام رو به روی یکدیگر قرار گرفتند.[21]
محاصره اول مکه و ابن زبیر
در رویارویی مردم مدینه با سپاه شام، مردم مدینه از سپاه شام شکست خوردند و سپاه شام به فرمان یزید سه روز جان و مال و ناموس مردم را بر خود مباح کرد[22]و به قتل عام مردم و صحابه پیامبر و هتک حرمت نوامیس پرداخت و بدین ترتیب، فاجعه حَرّه رقم زده شد. سپاه شام سپس برای سرکوب زبیر و هوادارنش راهی مکه شد.[23]
ابن زبیر و یارانش از ۱۳ صفر سال ۶۴ قمری. تا ۴۰ روز پس از مرگ یزید در ۱۴ ربیعالاول سال ۶۴ در محاصره سپاه شام بودند.[24] ابن زبیر در مسجدالحرام مستقر شد و شامیان بر بلندیها و کوههای مشرف بر مسجدالحرام منجنیق نصب کردند[۴۵] و با پرتاب سنگ و گلولههای قیراندود و آتشین، زبیر و افرادش را زیر آتش گرفتند. سرانجام، سنگهای منجنیق به کعبه خوردند و پردههای میان رکن یمانی و حجرالاسود و چوبهای ساج بنای کعبه آتش گرفت.[25] یعقوبی(م ۲۹۲ق) نقل کرده است که ابن زبیر، آتش را خاموش نکرد تا مردم مکه را علیه سپاه شام مصمم کند.[26] گروهها و دستههای گوناگونی در کنار ابن زبیر با انگیزه دفاع از مسجدالحرام علیه سپاه شام جنگیدند؛ از جمله ۲۰۰ حبشی که پادشاه حبشه برای دفاع از کعبه اعزام کرده بود.[27]
سپاه شام موفق به شکستن مقاومت ابن زبیر و مردم مکه نشد و چون یزید درگذشت، چهل روز بعد خبرش به سپاه شام رسید و این سپاه بدون موفقیت، از محاصره دست کشید و به شام بازگشت.
خلافت
منابع در ذکر تاریخ دعوت ابن زبیر از مردم به بیعت با خود، اختلاف دارند. برخی منابع ۹ رجب سال ۶۴ق. را ذکر کردهاند[28]برخی نیز ماجرای بیعت با ابن زبیر را سه ماه بعد از مرگ یزید دانستهاند[29] گفتهاند که پس از مرگ یزید بن معاویه، خلافت ابن زبیر در شام نیز طرفداران مهمی پیدا کرد و بدین رو، فرمانده سپاه شام پیش از حرکت به سوی شام، از ابن زبیر خواست تا از آنچه گذشته مانند واقعه حره چشم پوشند و همراه او برای در دست گرفتن خلافت به شام بیاید ولی ابن زبیر به دلایلی نپذیرفت.[30]
به زودی مردم بیشتر ممالک اسلامی، از جمله دمشق، کوفه، بصره، یمن و نواحی مختلف خراسان با نمایندگان ابن زبیر به نیابت از او بیعت کردند.[31] ابن زبیر بر وابستگان بنی امیه سخت گرفت و آنان را از مکه بیرون کرد[32]و از جمله سعد مولای عتبة بن ابیسفیان را با حدود پنجاه نفر در محدوده حرم کشت[33] کاری که با اعتراض شدید عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس روبهرو شد.[34]
منبع: ویکی شیعه
[1] فرزندان آل ابی طالب/ترجمه،ج۱،ص:۱۶۴.
[2] درباره شورا نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۲.
[3] ابن کثیر، البدایة و النهایه، مکتبة المعارف، ج۸، ص۳۳۸؛ اخبار الدولة العباسیه، ۱۳۹۱ق، ص۶۰.
[4] ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۱۰ق، ج۵، ص۴۳۶؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۲.
[5] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۱۴۵؛ دینوری، الاخبار الطوال، ۱۴۱۲ق، ص۲۲۶.
[6] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۱۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۹.
[7] المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۶۰۸؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۱۶۷.
[8] المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۶۰۸؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۱۶۷.
[9] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۱۹؛ ابن جوزی، المنتظم، ۱۴۱۲ق، ج۵، ص۳۴۷.
[10] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۲۷-۳۲۸؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۵.
[11] الطبقات، ج۵، ص۱۴۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۳۰.
[12] نک: الطبقات، ج۵، ص۱۴۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۱۰ق، ج۵، ص۱۹۸.
[13] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۳۱.
[14] ابو علی مسکویه، تجارب الأمم، ۲۰۰۰م، ج۲، ص۸۵.
[15] ابو علی مسکویه، تجارب الأمم، ۲۰۰۰م، ج ۲، ص۸۵؛ تاریخ الطبری، ج ۵، ص۴۸۰.
[16] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۱۹، ۳۷۲؛
[17] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۳۷.
[18] مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۶۹.
[19] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۴۰؛ مقدسی، البدء و التاریخ، بور سعید، ج۶، ص۱۳-۱۴.
[20] ابن کثیر، البدایة و النهایه، مکتبة المعارف، ج۸، ص۲۶۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۵۳.
[21] ابن جوزی، المنتظم، ۱۴۱۲ق، ج۶، ص۱۶.
[22] ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۱۰ق، ج۵، ص۲۵.
[23] ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۲۳۱؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، مکتبة المعارف، ج۸، ص۲۲۰.
[24] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۵۹؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۳۸۷.
[25] اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۵۹.
[26] اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۹۸، ص۲۰۳؛ اخبار الکرام، ص۱۳۳.
[27] تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۲.
[28] خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ۱۴۱۵ق، ص۱۶۰.
[29] عبدالله بن زبیر، ص۱۱۹.
[30] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۴۴، ۳۷۲. برای تفصیل این دلایل نک: نجاتی، دانشنامه حج و حرمین شریفین، ذیل مدخل «ابن زبیر»(http://hajj.ir/99/3019#_ftn127)
[31] بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۷۳-۳۷۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۵.
[32] ابن اعثم، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۱۵۶.
[33] ابن اعثم، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۱۵۶.
[34] اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۳۶۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۳۳۵.