لوگو بنیاد صحیفه

شروح صحیفه

کتاب شناسی صحیفه

 متون صحیفه سجادیه

متن و ترجمه صحیفه سجادیه

صحيفه سجاديه (ترجمه خانم فاطمه احمدی)  

آموزه‌ های مهدوی

تدریس‌ها

صحیفه سجادیه

شرح صحیفه

Search
بازتاب و تاثیر قصیده سجادیه فرزدق بر عبدالرحمن جامی

بازآفرینی زیبای عبدالرحمن جامی از قصیده فرزدق در مدح امام سجاد

پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد بین‌المللی صحیفه سجادیه: یکی از شاهکارهای شعر عربی هم از حیث سبک و هم محتوا قصیده معروفی است که فرزدق شاعر آن را در مدح امام سجاد علیه‌السلام سروده است. عبدالرحمن جامى از شاعران پارسى گوى قرن هشتم هجرى (۸۱۷-۸۹۷ هجرى) که در زمره مفسران و فقیهان و عارفان و ادیبان عصر خویش جاى داشته است، قصیده فرزدق و نیز عکس العمل دستگاه خلافت را در برابر وى به نظم درآورده است و این خود مى نمایاند که بازتاب و تاثیر حماسه فرزدق در محافل علمى و ادبى، هماره مثبت و نیرومند بوده است. جامى، چنین سروده است:

ور عبدالملک به نام هشام
در حرم بود با اهالی شام

می زد اندر طواف کعبه قدم
لیکن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست
بهره نظاره گوشه ای بنشست

ناگهان نخبه نبی و ولی
زین عباد بن حسین علی

در کسای بها و حله نور
بر حریم حرم فکند عبور

هر طرف می گذشت بهر طواف
در صف خلق می فتاد شکاف

زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالی ز خلق راه و گذر

شامیی کرد از هشام سؤال
کیست این با چنین جمال و جلال

از جهالت در آن تعلل کرد
وز شناساییش تجاهل کرد

گفت نشناسمش ندانم کیست
مدنی یا یمانی یا مکی ست

بوفراس آن سخنور نادر
بود در جمع شامیان حاضر

گفت من می شناسمش نیکو
زو چه پرسی به سوی من کن رو

آن کس است این که مکه و بطحا
زمزم و بوقبیس و خیف و منا

حرم و حل و بیت و رکن و حطیم
نادوان و مقام ابراهیم

مروه مسعی صفا حجر عرفات
طیبه و کوفه کربلا و فرات

هر یک آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف

قرة العین سیدالشهداست
غنچه شاخ دوحه زهراست

میوه باغ احمد مختار
لاله راغ حیدر کرار

چون کند جای در میان قریش
رود از فخر بر زبان قریش

که بدین سرور ستوده شیم
به نهایت رسید فضل و کرم

ذروه عزت است منزل او
حامل دولت است محمل او

از چنین عز و دولت ظاهر
هم عرب هم عجم بود قاصر

جد او را به مسند تمکین
خاتم الانبیاست نقش نگین

لایح از روی او فروغ هدی
فایح از خوی او شمیم وفا

طلعتش آفتاب روز افروز
روشنایی فزای و ظلمت سوز

جد او مصدر هدایت حق
از چنان مصدری شده مشتق

از حیا نایدش پسندیده
که گشاید به روی کس دیده

خلق ازو نیز دیده خوابانند
کز مهابت نگاه نتوانند

نیست بی سبقت تبسم او
خلق را طاقت تکلم او

در عرب در عجم بود مشهور
کو مدنش مغفل مغرور

همه عالم گرفت پرتو خور
گر ضریری ندید ازان چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاک
بوم اگر زان نیافت بهره چه باک

بر نکو سیرتان و بدکاران
دست او ابر موهبت باران

فیض آن ابر بر همه عالم
گر بریزد نمی گردد کم

هست ازان معشر بلند آیین
که گذشتند ز اوج علیین

حب ایشان دلیل صدق و وفاق
بعض ایشان نشان کفر و نفاق

قربشان پایه علو و جلال
بعدشان مایه عتو و ضلال

گر شمارند اهل تقوا را
طالبان رضای مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند
واندر آن خیل پیشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض
سائلی من خیار اهل الارض

بر زبان کواکب و انجم
هیچ لفظی نیاید الاهم

هم غیوث الندی اذا وهبوا
هم لیوث الثری اذا نهبوا

ذکرشان سابق است در افواه
بر همه خلق بعد ذکرالله

سر هر نامه را رواج فزای
نام ایشانست بعد نام خدای

ختم هر نظم و نثر را الحق
باشد از یمن نامشن رونق

 

جامی در بخش بعدی ادامه ماجرا را چنین می‌سراید:

چون هشام آن قصیده غرا
که فرزدق همی نمود انشا

کرد از آغاز تا به آخر گوش
خونش اندر رگ از غضب زد جوش

بر فرزدق گرفت حالی دق
همچو بر مرغ بینوا عقعق

ساخت در چشم شامیان خوارش
حبس فرمود بهر آن کارش

اگرش چشم راستین بودی
راست کردار و راست دین بودی

دست بیداد و ظلم نگشادی
جای آن حبس خلعتش دادی

ای بسا راست بین که شد مبدل
از حسد حس او و شد احول

آنکه احول بود ز اول کار
چون شود حالش از حسد هشدار

آفت دیده حسد رمد است
رمد دیده خرد حسد است

از حسد دیده خرد شد کور
وز رمد دیده حسد بی نور

جان حاسد ز داغ غم فرسود
وز غم آسوده خاطر محسود

دایما از طبیعت فاسد
بر خدا معترض بود حاسد

که چنان مال یا منال چرا
مر فلان را همی دهد نه مرا

گر بدانم نمی کند خوشدل
کاش ازو نیز سازدش زایل

حسدالمرء یأکل الحسنات
و ان اعتاد کسبها سنوات

نکشد از شر شرر هیزم
آن ضرر کز حسد کشد مردم

آن حسد خاصه کاهل نفس و هوا
می برند از گزیدگان خدا

جای اینان مقر قرب و وصال
جای آنان جحیم بعد و نکال

ز آسمان مه همی دهد پرتو
بر زمین سگ همی زند عوعو

ز آسمان خور همی درخشد فاش
بر زمین کور می شود خفاش

 

قصه مدح بوفراس رشید
چون بدان شاه حق شناس رسید

از درم بهر آن نکو گفتار
کرد حالی روان ده و دو هزار

بوفراس آن درم نکرد قبول
گفت مقصود من خدا و رسول

بود ازان مدح نی نوال و عطا
زانکه عمر شریف را ز خطا

همه جا از برای هر همجی
کرده ام صرف در مدیح و هجی

تافتم سوی این مدیح عنان
بهر کفارت چنان سخنان

قلته خالصا لوجه الله
لا لان استعیض ما اعطاه

قال زین العباد و العباد
مانؤدیه عوض لا نرتاد

زانکه ما اهل بیت احسانیم
هر چه دادیم باز نستانیم

ابر جودیم بر نشیب و فراز
قطره از ما به ما نگردد باز

آفتابین بر سپهر علا
نفتد عکس ما دگر سوی ما

چون فرزدق به آن وفا و کرم
گشت بینا قبول کرد درم

از برای خدای بود و رسول
هر چه آمد ازو چه رد چه قبول

بود ازان هر دو قصدش الحق حق
می کنم من هم از فرزدق دق

رشحه ای زان سحاب لطف و نوال
که رسیدش ازان خجسته مال

زان حریفم اگر رسد حرفی
بندم از دولت ابد طرفی

صادقی از مشایخ حرمین
چون شنید آن نشید دور از شین

گفت نیل مراضی حق را
بس بود این عمل فرزدق را

کز جز اینش ز دفتر حسنات
برنیاید نجات یافت نجات

مستعد شد رضای رحمان را
مستحق شد ریاض رضوان را

زانکه نزدیک حاکم جائر
کرد حق را برای حق ظاهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس با ما
اشتراک در خبرنامه