لوگو بنیاد صحیفه

شروح صحیفه

کتاب شناسی صحیفه

 متون صحیفه سجادیه

متن و ترجمه صحیفه سجادیه

صحيفه سجاديه (ترجمه خانم فاطمه احمدی)  

آموزه‌ های مهدوی

تدریس‌ها

صحیفه سجادیه

شرح صحیفه

Search

شخصیت والای امام سجاد علیه السلام

اگر توکل تو از سرِ صدق باشد، گم راه نخواهی بود؛ … به دنبال من بیا

حمّاد بن حبیب کوفی ـ: برای گزاردن حج بیرون رفتیم. شبانه از منطقه زباله گذشتیم.
بادهای سیاه و ظلمانی به سوی ما وزیدن گرفت. کاروان از هم گسست و در بیابان، سرگردان شد. من به سرزمینی خشک رسیدم. وقتی شب کاملاً مرا فراگرفت، به درختی بزرگ پناه بردم. وقتی به تاریکی اُنس گرفتم، دیدم جوانی می آید که لباسی کهنه و سفید بر تن دارد و بوی مُشْک از او به هوا برخاسته است. با خود گفتم: این، یکی از اولیای خداست و اگر حرکتی کنم و او متوجّه شود، می ترسم از این جا برود و مانع کارهایی که می خواهد انجام دهد، شوم.
پس تا آن جا که می توانستم، خود را پنهان کردم و او به محلّ مورد نظر خویش، نزدیک شد. خود را برای نماز آماده کرد و به پا خاست، در حالی که می گفت:

«ای کسی که ملکوتش همه چیز را حیران کرده، و جبروتش همه چیز را به سلطه درآورده است. شادمانی رو آوردن به سوی تو بر قلبم درآور و مرا به میدان اطاعت کنندگان خویش، ملحق ساز».

: سپس به نماز درآمد. چون دیدم اعضایش آرامش یافت و حرکتش به سکون بدل گشت، به محلّ نماز او درآمدم. دیدم اشک از دیدگانش سرازیر است. من هم خود را برای نماز، آماده کردم و پشت سرش ایستادم. محرابی دیدم که در آن سرزمین، یگانه بود. هرگاه آیه ای که در آن وعد و وعید بود، تلاوت می کرد، با صدای حزین، آن را تکرار می کرد.

چون تاریکی ها به کنار رفت، به پا خاست، در حالی که می گفت: «ای کسی که جویندگان، او را می جویند و او را راهنما یافتند، و خائفان به او روی آوردند و او را تفضّل کننده یافتند، و عبادت پیشگان به او پناه بردند و او را خیررسان یافتند!».

ترسیدم از دستم برود و او را نشناسم. او را گرفتم و گفتم: تو را سوگند به کسی که رنج خستگی را از تو برداشته و اشتیاقی بسیار و بیمی لذّت بخش به تو بخشیده، که مرا در پناه رحمت خویش گیری که من، گم راهم. تمام رفتار تو را دیدم و تمام سخنت را شنیدم.

آن گاه فرمود: «اگر توکل تو از سرِ صدق باشد، گم راه نخواهی بود؛ لیکن به دنبال من بیا».

چون به زیر درخت درآمد، دستم را گرفت. گویا زمین زیرِ پایم حرکت می کرد. وقتی سپیده دمید، به من گفت: «به شهر مکه خوش آمدی!».
صدای فریادی شنیدم و نشانه های شهر را دیدم. سپس به وی گفتم: سوگند به آن که در روز واپسین به وی امیدواری، کیستی؟
فرمود: «چون مرا سوگند دادی، [بِدان که] من علی بن حسین، فرزند علی بن ابی طالبم».

فتح الأبواب ص ۲۴۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس با ما
اشتراک در خبرنامه